داستاني آمريکايي، براي آمريکائيان استفن کينزر

نويسنده: عبدالله شهبازي
مدت زيادي از انتشار کتاب استفن کينزر در ژوئن 2003 نمي گذرد ولي در همين فاصله زماني کوتاه کتاب فوق توجه فراواني را در محافل سياسي و مطبوعاتي آمريکا برانگيخته است. پرتيراژترين روزنامه هاي ايالات متحده، واشنگتن پست و نيويورک تايمز، به معرفي آن پرداخته اند و برخي چهره هاي نامدار مخالف دولت جرج بوش، مانند گور ويدال، در ستايش از کتاب سخن گفته اند.
استفن کينزر، خبرنگار باسابقه نيويورک تايمز، کتاب خود را چنين ناميده است: همه مردان شاه: کودتاي آمريکايي و ريشه هاي ترور خاورميانه. [1]
اين عنوان گوياي تحليلي است که کينزر در کتاب خود دنبال مي کند و در پي اثبات آن است. کينزر کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران را سرآغاز موجي از نفرت ضد آمريکايي مي داند که در سال 1357 به انقلاب اسلامي ايران انجاميد، سپس به سراسر منطقه تسرّي يافت و گروه هايي چون طالبان و القاعده و سرانجام اسامه بن لادن و حادثه 11 سپتامبر 2001 را پديد آورد. بنابراين، کودتا سرمنشاء تمامي بليه هايي انگاشته مي شود که امروزه جامعه آمريکايي از آن رنج مي برد؛ و اگر چنين است شناخت "مقصرين اصلي" اين پديده واجد اهميت فراوان است. به اين ترتيب، در کاوش براي يافتن عاملين "نفرت ضد آمريکايي" فوق، کينزر به کودتاي 28 مرداد مي رسد؛ اين کودتا را پيامد سياست هاي حزب جمهوري خواه و دولت آيزنهاور و تمکين ايشان به «استعمارگران کهنه کار انگليسي»، چون چرچيل، مي داند و آنان را به ايجاد موجي بزرگ از نفرت ضد آمريکايي در منطقه خاورميانه، به عنوان بنياد «تروريسم خاورميانه»، متهم مي کند. کينزر از اين طريق، به طور غيرمستقيم، به دولت جرج بوش دوّم هشدار مي دهد و آمريکائيان را از پيامدهاي درازمدت سياست هاي تجاوزکارانه کنوني دولت جمهوري خواه بوش به هراس مي افکند. راز موفقيت کتاب استفن کينزر در بازار آمريکا به اين دليل است. کتاب در فضايي منتشر مي شود که از يکسو به انتخابات آتي رياست جمهوري ايالات متحده نزديک مي شويم و از سوي ديگر موجي نيرومند از بيزاري از سياست هاي دولت بوش و کانون هاي نظامي گرا و نومحافظه کار حامي آن جامعه آمريکايي را فراگرفته است. در قطب اصلي مخالف با سياست دولت بوش حزب دمکرات جاي دارد که با سخنان مهم 7 اوت ال گور در سازمان MoveOn.org (دانشگاه نيويورک) چالش بزرگ خود را عليه دولت بوش آغاز کرده است.
استفن کينزر، براي القاء تصوير منفي از دولت هاي حزب جمهوري خواه (از آيزنهاور تا بوش)، به عنوان بنيانگذاران نفرت ضد آمريکايي در خاورميانه و از اين طريق مقصرين اصلي در برانگيختن حادثه 11 سپتامبر، از شگرد ژورناليستي ديگري نيز بهره برده است. او نام کتاب خود را از نام داستان معروف رابرت پن وارن [2]، به نام همه مردان پادشاه [3]، اقتباس کرده است. اين نام براي بسياري از آمريکائيان، که نوول وارن را خوانده يا فيلم معروف آن را (به کارگرداني رابرت راسن، [4] ساخته شده در سال 1949) ديده اند، آشناست. رابرت پن وارن، اديب نامدار آمريکايي، داستان فوق را در سال 1946 منتشر کرد. اين کتاب با استقبال فراوان مواجه شد و در سال بعد جايزه پوليتزر را نصيب او کرد. نوول وارن داستان ظهور و سقوط ديکتاتوري فاسد، پوپوليست و عوامفريب است در يکي از ايالات جنوبي آمريکا که از ترس و پيشداوري هاي مردم براي رسيدن به قدرت بهره مي جويد. شهرت نوول وارن سبب شد که بعدها، در ماجراي واترگيت، دو خبرنگار واشنگتن پست، باب وودوارد [5] و کارل برنشتين، [6] کتاب پرفروش خود را، در افشاي عملکرد دولت ريچارد نيکسون، همه مردان رئيس جمهور [7] بنامند. اين کتاب نيز کمي بعد به فيلم بدل شد. بدينسان، عنوان کتاب کينزر تعريضي است به جرج بوش دوّم، استاندار پيشين ايالت تکزاس.
اهميت کتاب استفن کينزر تنها در اين حوزه و به عنوان بخشي از چالش بزرگي است که در تمامي عرصه ها بر ضد دولت جرج بوش دوّم و سياست هاي آن اوج گرفته است. از منظر تاريخنگاري معاصر ايران، کتاب کينزر نه تنها چيزي بر دانش ما نمي افزايد بلکه حاوي بي دقتي ها و داستان سرايي هاي بي مأخذ و پيشداوري هاي سياسي فراواني است که پژوهشگر ايراني را آزرده مي کند. در واقع، توصيف وارن باس، در نشريه بررسي کتاب نيويورک تايمز، توصيفي جامع از کتاب کينزر است. باس مي نويسد: کينزر کتاب خود را «با چشم تيزبين يک ژورناليست و با قلم يک داستان نويس نگاشته و حاصل کار کتابي بسيار جذاب است.». چنان که مي بينيم، در اين توصيف از «دقت علمي يک مورخ» سخني در ميان نيست و اين ضعف بزرگ کتاب استفن کينزر است.
در کتاب کينزر، دولت حزب دمکرات در زمان جنبش ملّي نفت در ايران، به رهبري هري ترومن، از تمامي "گناهاني" که به ظهور «تروريسم خاورميانه» انجاميد، مبراست. در تصوير بسيطي که کينزر از صحنه سياسي آمريکا در چهار سال آغازين دهه 1950 به دست مي دهد، ترومن دمکرات "قطب مثبت" را مي سازد و آيزنهاور جمهوري خواه "قطب منفي" را.
ترومن «به جنبش هاي ناسيوناليستي، مانند جنبش مصدق، علاقمند بود»، «همدلي فراوان نسبت به ايرانيان فقرزده داشت»، تا سال 1953 با مصدق همدردي مي کرد و «حاضر نبود با امپرياليست هاي کهنه کار [انگليسي] همکاري کند.» بنابراين، ترومن طرح پيشنهادي چرچيل را براي کودتا در ايران نپذيرفت زيرا «سيا تاکنون به سرنگوني دولتي اقدام نکرده بود و ترومن نمي خواست در اين زمينه پيشقدم باشد.» (ص 3) اچسون، وزير خارجه دولت ترومن، نيز به «ناسيوناليسم جهان سوّم» علاقه داشت. (ص 86) طبق تصوير کينزر، دولت ترومن تا زماني که در قدرت بود مانع مداخله نظامي بريتانيا در ايران شد و اين اقدام را لطمه به اتحاد غرب عليه مسکو تلقي کرد. «رئيس جمهور ترومن تا آخرين روزي که در قدرت بود مصرّانه مخالف دخالت در ايران بود.» (ص 204)
در مقابل، آيزنهاور، رئيس جمهور بعدي، زمام سياست خارجي دولت خود را به برادران دالس واگذارد که به شدت به گسترش کمونيسم حساس و از آن هراسان بودند. (صص 4، 154 -155، 208 -209) آيزنهاور و وزير خارجه او، جان فاستر دالس، به تعبير وارن باس در نيويورک تايمز، مصدق و ساير ناسيوناليست هاي جهان سوّم را «گرگ هاي کمونيست در لباس ميش هاي بي طرف» مي دانستند که در خدمت کمونيسم و مسکو هستند. به اين ترتيب، دولت آيزنهاور، با اقدام به کودتا در ايران، بنيانگذار گرايش تجاوزکارانه اي در سياست خارجي آمريکا شد که «يک شبه سيا را به محور اصلي دستگاه سياست خارجي آمريکا بدل کرد» و از آن پس «عمليات پنهان به راهي ارزان و کارآمد براي شکل دهي به جريان حوادث جهان تلقي گرديد.» (ص 209)
داستان "ترومن خوب" و "آيزنهاور بد" شايد براي ساده کردن حوادث و ايجاد جاذبه در طيف وسيعي از خوانندگان آمريکايي جالب باشد، ولي از منظر پژوهش تاريخي ساده انگارانه و فاقد اعتبار است.
"ترومن خوب" کسي است که در واپسين روزهاي جنگ دوّم جهاني، بي هيچ توجيه نظامي، دستور پرتاب بمب اتمي بر شهرهاي هيروشيما (6 اوت 1945) و ناگازاکي (9 اوت 1945) را صادر کرد و در سخنان مکرر خود از اين اقدام دفاع نمود. او در 9 اوت، پس از انفجار ناگازاکي، گفت: «ما اين بمب را به کار برديم تا جان هزاران هزار جوان آمريکايي را نجات دهيم.» در فاجعه فوق 105 هزار زن و مرد و کودک ژاپني بلافاصله به قتل رسيدند و پيامدهاي مرگبار آن تا دهه ها ادامه داشت. اين تنها موردي است در تاريخ که بمب اتمي در جنگ به کار رفته است.
"ترومن خوب" کسي است که در سال 1946 آژانس مرکزي اطلاعات آمريکا (سيا) را تأسيس کرد؛ سازماني که در طول دهه هاي پسين به يکي از بدنام ترين سرويس هاي اطلاعاتي دنياي غرب و نماد تجاوزگري امپرياليسم آمريکايي بدل شد. بنيانگذاران و مربيان کادرهاي اوّليه سيا، مأموران سرويس اطلاعاتي بريتانيا بودند.
"ترومن خوب" در سال 1946 بانک جهاني را نيز تأسيس کرد و دوست و حامي خود، اوژن مه ير، صراف نامدار يهودي و مالک روزنامه واشنگتن پست، را به عنوان اوّلين رئيس آن گمارد. از آن پس تا به امروز بانک جهاني به يکي از مهم ترين ابزارهاي سلطه بر اقتصاد بين المللي و عامل بسياري از مصائب و بحران هاي مالي و ساختاري در کشورهاي جهان سوّم شناخته مي شود.
"ترومن خوب" با سخنراني 12 مارس 1947 خود در کنگره آغاز جنگ سرد را اعلام کرد و با اعلام "دکترين ترومن" بنيان هاي امپرياليسم آمريکايي در دوران پس از جنگ جهاني دوّم را پي ريخت. رقابت تسليحاتي که "ترومن خوب" آغاز نمود، در دوران 45 ساله جنگ سرد تريليون ها دلار سود براي صاحبان صنايع نظامي غرب به ارمغان آورد.
"ترومن خوب" در سال 1947 جنگ داخلي يونان را عليه جبهه آزاديبخش ملّي يونان EAM، يعني بزرگ ترين گروه مقاومت ضد اشغالگران فاشيست، به راه انداخت که به کشتار هزاران تن از مبارزان ضد فاشيست در اين کشور انجاميد و راه را براي استقرار ديکتاتوري هاي نظامي دست نشانده آمريکا هموار کرد. سياست دولت ترومن، در چارچوب عملياتي به نام "پوست گوسفند"، [8] ايجاد شبکه هاي مخفي خرابکار و به قدرت رسانيدن راست گرايان افراطي در يونان بود. به اين ترتيب، با پول کلاني که دولت ترومن به يونان ترزيق کرد، مسير تاريخ اين کشور دگرگون شد؛ در سال 1952 دولت فيلدمارشال آلکساندر پاپاگوس [9] به قدرت رسيد و يونان به عضويت پيمان ناتو در آمد. رئيس ايستگاه ام. آي. 6 در آتن و يکي از فرماندهان عمليات توطئه گرانه آمريکا و بريتانيا در يونان کريستوفر مونتاگ وودهاوس بود که در سال 1951 از سوي سرويس اطلاعاتي بريتانيا براي انجام کودتا در تهران مستقر شد.
دوّمين عمليات مداخله گرانه مشترک سازمان تازه تأسيس سيا و اينتليجنس سرويس بريتانيا کودتاي ناموفق در آلباني بود. اين عمليات در دسامبر 1949 انجام شد ولي به سرعت شکست خورد و کماندوهاي سيا و ام. آي. 6 کشته يا دستگير شدند. کمي بعد، در بهار 1950، سرويس هاي آمريکا و بريتانيا به دوّمين عمليات کودتايي خود در آلباني دست زدند ولي باز شکست خوردند. توطئه گران سمج آمريکايي- انگليسي دست بردار نبودند و در پائيز 1950 عمليات تهاجمي سوّم خود به آلباني را از خاک ايتاليا شروع کردند. اين اقدام نيز با شکست مواجه شد.
و بالاخره، سوّمين عمليات بزرگ مشترک سيا و ام. آي. 6 کودتاي 23 ژوئيه 1952/ اوّل مرداد 1331 ژنرال محمد نجيب پاشا در مصر بود که به سلطنت ملک فاروق پايان داد. مورخين اطلاعاتي آمريکا، مانند ويلبر اولان و جان رانلاگ، در کتب خود درباره نقش سيا در اين کودتا سخن گفته اند. اين کودتا حدود يک سال پيش از کودتاي 28 مرداد 1332 انجام گرفت و کرميت روزولت، که در آن زمان به عنوان استاد تاريخ دانشگاه آمريکايي بيروت و رئيس انجمن آمريکايي دوستداران خاورنزديک در لبنان مستقر بود، هدايت و تغذيه مالي اين عمليات را به دست داشت. [10]
بنابراين، اوّلين اقدامات کودتايي و تجاوزکارانه سيا، يا به تعبير استفن کينزر بهره گيري از «راه ارزان عمليات پنهان براي شکل دهي به جريان حوادث جهان»، در زمان دولت ترومن آغاز شد؛ بنيانگذار اين رويه در جهان پس از جنگ جهاني دوّم دولت ترومن بود و اين ميراث به دولت آيزنهاور انتقال يافت.
و بالاخره، "ترومن خوب" همان کسي است که در ژوئن 1950 نيروهاي نظامي ايالات متحده را به شبه جزيره کره وارد کرد؛ با اين اقدام جنگ کره را به يک بحران بين المللي بدل نمود؛ و اندکي بعد، با وضع مقررات امنيتي سختگيرانه، آزادي هاي مدني مردم آمريکا را سخت به مخاطره انداخت. به اين ترتيب، در فضاي ضد کمونيستي که جنگ کره ايجاد کرد، اقدامات تجاوزکارانه ايالات متحده آمريکا در ساير نقاط جهان، از جمله کودتاي 28 مرداد در ايران، موجه شد. در اين ماجرا دين اچسون، وزير خارجه دولت ترومن، و ويليام آورل هريمن، دوست ترومن، نقش فعال داشتند.
پيوندهايي که دولت "رياکار" ترومن را به دولت هاي "امپرياليست" جرج بوش اوّل و دوّم پيوند مي دهد، فراوان است. يکي از مهم ترين اين حلقه هاي اتصال، کمپاني دوپونت است و ديگري فرقه مخفي و شبه ماسوني "جمجمه و استخوان".
ساخت بمب اتمي آمريکا در زمان دولت ترومن به وسيله کورپوراسيون دوپونت انجام گرفت؛ يعني همان مجتمعي که با خاندان بوش پيوند نزديک داشت و امروزه در دولت جرج بوش دوّم حضور قدرتمندانه دارد. پرسکات بوش، پدر جرج بوش اوّل، نه تنها از طريق آورل هريمن به مجتمع دوپونت وصل مي شد بلکه دوست والتر کارپنتر، رئيس مجتمع دوپونت در سال هاي 1940- 1962، نيز بود. امروزه ما، بر اساس افشاگري هايي که در غرب صورت گرفته، از جمله سخنراني هنري گونزالز در جلسه 21 ژوئيه 1991 مجلس نمايندگان آمريکا، مي دانيم که کمپاني دوپونت در دوران جنگ ايران و عراق رابطه نزديک با حکومت صدام داشت. پيتر دوپونت، از سهامداران بزرگ اين مجتمع و استاندار پيشين دلاوار، از مبدعين واژه "تروريسم هسته اي" است. او در 27 اوت 1998، در زمان دولت کلينتون و مدت ها پيش از حادثه 11 سپتامبر 2001، در نشريه مؤسسه National Center for Policy Analysis، مقاله اي نوشت با عنوان «جهان را از تروريست هاي هسته اي پاکسازي کنيم» و در آن ادعا کرد که ايران، عراق، کره شمالي و اسامه بن لادن به سلاح اتمي مجهز شده و امنيت ايالات متحده آمريکا را به مخاطره انداخته اند. اين همان انديشه اي است که با صعود جرج بوش دوّم، به وسيله نومحافظه کاران، در پايه سياست هاي تجاوزکارانه دولت او قرار گرفت و با شعبده 11 سپتامبر جهان را به کام مجتمع دوپونت و شرکاي آن برد. [11]
در ماجراي نهضت ملّي شدن نفت در ايران نيز وضع به همين گونه است. استفن کينزر از عملکرد دوگانه دولت ترومن و کمپاني هاي رقيب شرکت نفت انگليس و ايران در قبال نهضت ملّي شدن نفت در ايران سخن نمي گويد. ظاهراً تنها زماني که مصدق حاضر به تمکين در برابر خواست مقامات دولت ترومن، مانند آورل هريمن و والتر لوي، دال بر واگذاري پالايشگاه نفت آبادان به کمپاني رويال داچ شل نشد، مذاکرات به بن بست رسيد و عملکرد ايالات متحده در قبال نهضت ملّي دگرگون شد. در آن زمان، پالايشگاه نفت آبادان بزرگ ترين پالايشگاه جهان به شمار مي رفت و فقط ارزش مادي آن 120 ميليون پوند تخمين زده مي شد يعني مبلغي برابر با هزينه نوسازي و مدرن کردن صنعت زغال سنگ بريتانيا. (بنگريد به يادداشت "رويال داچ شل و پالايشگاه نفت آبادان")
و نيز استفن کينزر به اين معماي بزرگ نمي پردازد که چرا بايد يک دلال و دسيسه گر بدنام بين المللي چون آورل هريمن از سوي "ترومن خوب" ميانجي ايران و کمپاني نفت انگليس- ايران شود؛ همان کسي که کينزر در کتاب خود از پيوند او با "فرقه جمجمه و استخوان" سخن گفته است. (ص 106) اين همان فرقه پنهان شبه ماسوني است که جرج بوش و پدر و پدربزرگش اعضاي آن بودند. و نيز، کينزر نمي گويد که هريمن، نماينده ويژه ترومن در ماجراي نفت ايران، دوست صميمي وينستون چرچيل، اين «امپرياليست کهنه کار»، بود. رابطه نزديك چرچيل و هريمن با بده ‎بستان‎ هاي خانوادگي نيز توأم بود. و مي دانيم که پاملا، همسر راندولف چرچيل (پسر هرزه و دائم‎ الخمر سِر وينستون چرچيل)، بعدها طلاق گرفت و با آورل هريمن 80 ساله ازدواج كرد. [12]
در برخي تحقيقات جديد، عامل اصلي چرخش سياست ايالات متحده آمريکا در قبال تحولات ايران نه صعود دولت آيزنهاور (ژانويه 1953) بلکه برتري قطعي ايالات متحده بر اتحاد شوروي در زمينه صنايع نظامي عنوان شده که در سال 1952 و در واپسين ماه هاي زمامداري ترومن رخ داد. فرانسيس گاوين، استاد دانشگاه ويرجينيا، در مقاله "سياست، قدرت، و مشي ايالات متحده در ايران، 1950-1953" (مجله مطالعات جنگ سرد، پائيز 1999) مي نويسد:
در کتب و مقالات يکي پس از ديگري بر تفاوت فاحش ميان سياست هاي دو دولت ترومن و آيزنهاور در قبال ايران تأکيد مي شود در حالي که بررسي شواهد به سادگي روشن مي سازد که چنين شکاف فاحشي وجود نداشته است. در واقع، چرخش سياست هاي آمريکا در قبال ايران در دوران دولت ترومن صورت گرفت و مهم ترين دليل اين مدعا سند شماره 1/136 شوراي امنيت ملّي مورخ 20 نوامبر 1952/ 29 آبان 1331 است. [13]
اين سند به شکلي آشکار مهاجم تر و يکسويه تر از اسناد مشابه پيشين است و بيانگر تمايل فزاينده دولت ترومن به مداخله مستقيم در امور داخلي ايران، در صورت لزوم، و نيز به پذيرش مخاطرات جنگ. سند فوق نشان مي دهد که در سياست آمريکا در قبال ايران تغييري رخ داده و اين تغيير در دوران متأخر دولت ترومن است. اين نکته اي است که در نوشتار تاريخي کاملاً ناديده انگاشته مي شود.
گاوين مي افزايد: در بهار و تابستان 1952 بسياري از اعضاي دولت ترومن مواضع خود را در قبال مصدق تغيير دادند. در 1951 آمريکايي ها مي ترسيدند اقدام نظامي در ايران سبب مداخله شوروي يا کودتاي حزب توده شود، ولي در 1952 اين نگراني عليه مصدق سوق يافت. دولت ترومن نگران بود که اقدامات رهبر ايران سبب تسريع در بحراني شود که به سقوط ايران در مدار شوروي بيانجامد. در سند 1/ 136 گفته مي شود: «گرايش هاي کنوني در ايران حفظ کنترل توسط يک حکومت غيرکمونيستي را براي مدت طولاني دشوار ساخته است.» و «توانايي جبهه ملّي براي حفظ کنترل بر اوضاع نامشخص است.» مقايسه سند 1/ 136 با اسناد قبلي شوراي امنيت ملّي آمريکا روشن مي کند که سياست دولت ترومن در قبال ايران با گذشت زمان دگرگون شده و بدانجا رسيده که در اواخر سال 1952 مايل است از طريق اقدامات تهاجمي ايران را از افتادن به مدار شوروي باز دارد.
فرانسيس گاوين علت اصلي اين چرخش در سياست ايالات متحده در قبال ايران را نه صعود دولت آيزنهاور بلکه افزايش قدرت نظامي آمريکا و فرادستي قطعي آن بر اتحاد شوروي مي داند. او مي نويسد: تغيير در توازن نظامي جهان نقش اساسي در اين امر داشت. در سال هاي 1950 -1951 ايالات متحده به قدر کافي مطمئن نبود که بتواند در سياست خود در قبال ايران ريسک کند و از مداخله نظامي شوروي يا کودتاي حزب توده هراس داشت. ايالات متحده حاضر نبود براي دفاع از ايران به اقدام نظامي دست زند و به بريتانيا نيز اجازه مداخله نظامي نمي داد. در پيامد احداث تأسيسات نظامي عظيمي که از اواخر 1950 آغاز شد و در نيمه 1952 به ثمر نشست، ايالات متحده از اقدام به سياست هاي يکسويه و تهاجمي، هم در خاورميانه و هم در ساير مناطق (کره، جنوب شرقي آسيا، آلمان)، کمتر هراسان بود. بدينسان، همانگونه که مارک تراختنبرگ [14] و ملوين لفلر [15] توانمندانه نشان داده اند، از اوايل 1951 تا 1953 ايالات متحده در قبال اتحاد شوروي از موضع ضعف نسبي به موضع اقتدار کافي رسيد. آن نوميدي که طراحان نظامي آمريکا در سال 1951 در قبال مسائل ايران احساس مي کردند در اواخر 1952 به خوش بيني فزاينده مبدل شد. [16]
صرفنظر از بنياد سطحي و غلط نگرش استفن کينزر به سياست ايالات متحده در قبال ايران در دهه 1950، که کتاب او را به اثري ژورناليستي و تبليغاتي به سود حزب دمکرات در آستانه انتخابات آتي رياست جمهوري، تبديل مي کند، همه مردان شاه در ارائه تصويري جدّي از کودتاي 28 مرداد 1332 نيز ناکام است. در اين روايت، الگوي "ترومنِ خوب" و "آيزنهاورِ بد" به تاريخ ايران نيز تسرّي مي يابد و در قالب دو شخصيت "مصدقِ خوب" و "کاشاني بد" متجلي مي شود. در داستان کينزر، مصدق شخصيتي است همتاي توماس جفرسون و توماس پين (ص 95) و کاشاني، چنان که خواهيم ديد، «ملاي مواجب بگير سيا» و حامي تروريسم و پيش نمونه تاريخي اسامه بن لادن.
استفن کينزر، به رغم ارائه فهرستي طويل از اسامي کتابخانه ها و آرشيوها، در بررسي ماجراي کودتا از هيچ منبع جديدي که براي ما ناشناخته باشد و مطلبي نو بر دانسته هاي ما بيافزايد استفاده نکرده است. منابع اصلي روايت او از کودتا خاطرات کرميت روزولت، خاطرات وودهاوس، مقاله گازيوروسکي و به ويژه تاريخچه دونالد ويلبر است که به وسيله جيمز ريزن، همکار او در نيويورک تايمز، منتشر شد. درباره کاستي هاي اين مآخذ در مقاله "سر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332" به تفصيل سخن گفته ‎ام.
کاستي ها و بي دقتي ها در کتاب کينزر اندک نيست. به برخي نمونه ها اشاره مي کنم:
* روزولت در تهران سوار تاکسي شد و تاکسي علامت On Call [مسافر دارم] را بلند کرد. (ص 10) کينزر، به رغم اقامت کوتاه تابستان 1381 در تهران، تصوّر مي کند که تاکسي هاي تهران مثل تاکسي هاي نيويورک از علامت فوق استفاده مي کنند.
* توصيف کينزر از صحنه ملاقات هريمن با کاشاني جالب است: «هريمن به اتاق تاريکي هدايت شد که پنجره هاي آن به وسيله پرده هاي ضخيم پوشانيده شده بود. مرد مقدس [کاشاني] بي حرکت در بالاي اتاق نشسته بود. هريمن کفش خود را درآورد، روي قالي نشست و اداي احترام کرد...» (ص 106) کاشاني در پايان سخنان خود به هريمن گفت: اگر مصدق حل مسئله نفت را بپذيرد «خون او مانند رزم آرا ريخته خواهد شد.» (ص 107)
صحنه هولناکي است از ملاقات يک "آمريکايي مهربان" با آيت اللهي که ريختن خون برايش از ريختن آب ساده تر است. همه مي دانند که کاشاني خوش رو و بذله گو بود و ميهمانان خارجي را با تشريفات متداول روز مي پذيرفت.
* کينزر در آغاز کتاب خود، در معرفي کساني که در بهار و تابستان 1953 از سيا پول گرفتند، به يک «ملاي جيره خوار سيا» يا «مورد حمايت مالي سيا» (One CIA-subsidized Mullah) اشاره مي کند. (ص 5) در صفحات بعد روشن مي شود که منظور او آيت الله کاشاني است. مي نويسد: «چهارشنبه 19 اوت، به تقويم ايرانيان 28 مرداد، بود. در اين روز روزولت اميدوار بود که مسير تاريخ يک ملت را تغيير دهد. او پس از اين که ده هزار دلار براي کاشاني ارسال کرد...» (ص 178)
اين ادعايي است که از طريق مقاله مارک گازيوروسکي [17] به کتاب کينزر راه يافته است. گازيوروسکي چنين مي نويسد:
«روزولت که نگران بود شبکه مصدق به زودي حلقه محاصره آن ها را تنگ کند، از رشيديان ها پرسيد که چگونه مي تواند با کاشاني ملاقات کند. رشيديان ها او را به يکي از متحدان خود به نام احمد آرامش راهنمايي کردند. در صبح چهارشنبه 19 اوت/ 28 مرداد دو افسر سيا با آرامش ملاقات کردند و ده هزار دلار به او دادند تا به کاشاني بدهد. سپس، ظاهراً کاشاني ترتيبي داد تا جمعيت مخالف مصدق از منطقه بازار به سمت مرکز تهران راهپيمايي کنند.»
گازيوروسکي در زيرنويس 67 مقاله فوق مأخذ اين ادعاي مهم را اظهارات دو کارمند بازنشسته سيا به وي ذکر مي کند بي آن که نامي از ايشان ببرد. او مي افزايد: «معهذا، هيچ يک از دو افسر سيا که پول را به آرامش دادند تا به کاشاني بدهد، نتوانستند اثبات کنند که اين پول به کاشاني رسيده است...» به اين ترتيب، ادعاي فاقد پشتوانه جدّي و توأم با حدس و خيال در مقاله گازيوروسکي در کتاب کينزر به يک واقعيت تاريخي قطعي بدل مي گردد. [18]
اين پرسش مطرح است که اگر آيت الله کاشاني «ملاي مواجب بگير» سيا بود، چرا سيا از 7 مرداد 1332 حملات شبانه به خانه او را، به نام هواداران دکتر مصدق، سازمان داد و در شب 10 مرداد به پرتاب نارنجک به درون خانه وي دست زد که به مجروح شدن 18 نفر انجاميد؟ درباره اين حادثه نيز در مقاله «سر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332» توضيح داده‎ ام.
* کينزر آزادي خليل طهماسبي از زندان را در ذيل حوادث سال 1953 و به عنوان بخشي از قدرت نمايي آيت الله کاشاني عليه دکتر مصدق مطرح مي کند. (ص 159) به اين ترتيب، تصوير به کلي سياهي که کينزر از کاشاني به دست مي دهد کامل مي شود و خواننده آمريکايي کاشاني را، علاوه بر "مواجب بگير سيا"، به عنوان حامي "تروريسم" نيز مي شناسد.
طرح عفو و آزادي خليل طهماسبي با حمايت فعال رهبران جبهه ملّي ايران و در فضاي پس از 30 تير 1331، يعني در زماني که رابطه دکتر مصدق و آيت الله کاشاني کاملاً حسنه بود، به مجلس تقديم شد. در اين طرح چنين آمده بود: «چون خيانت حاج علي رزم آرا و حمايت او از اجانب بر ملت ايران ثابت است، بر فرض اين که قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد از نظر ملت بيگناه و تبرئه شناخته مي شود.» در ميان 27 امضاکننده اين طرح اسامي زير وجود دارد: حسيبي، شايگان، زيرک زاده، نريمان و سنجابي. طرح فوق در جلسه 24 مجلس هفدهم (22 مرداد 1331) به تصويب رسيد ولي در 25 مهر مجلس سنا از تأييد آن، و نيز از تأييد مصوبه مصادره اموال احمد قوام، به علت مغايرت با قانون اساسي و قوانين موضوعه خودداري کرد. عدم تأييد اين دو مصوبه در سنا سرآغاز کشاکشي بزرگ ميان مجلسين شد. به اين دليل، محمود نريمان در نطق 27 مهر خود در مجلس شوراي ملي اعضاي مجلس سنا را به شدت مورد حمله قرار داد و مجلس سنا را غيرقانوني خواند. اين جنجال به تعطيل مجلس سنا در اوائل آبان انجاميد. در 13 آبان طرح قانوني عفو و آزادي خليل طهماسبي به دولت ابلاغ و وي در 24 آبان 1331 آزاد شد.
* کينزر در ذيل حوادث سال 1953 به گزارشي از رابين زهنر، مأمور اطلاعاتي بريتانيا در تهران، به لندن استناد مي کند که طبق آن «اقدام موفقيت آميز کناره گيري کاشاني، بقايي و مکي از جبهه ملّي به وسيله برادران رشيديان انجام و هدايت شد.» (ص 159)
اولاً، زهنر در پائيز 1331/ 1952 به لندن بازگشت و در حوادث سال 1953 حضور نداشت.
ثانياً، محققين ايراني و ناطران و فعالان سياسي آن زمان خوب مي دانند که دکتر مظفر بقايي کرماني نقش اصلي را در ايجاد اختلاف ميان آيت الله کاشاني و دکتر محمد مصدق و فروپاشي جبهه ملّي ايفا نمود. بقايي کسي نبود که تحت تأثير برادران رشيديان قرار گيرد. امروزه، بر اساس اسناد شخصي دکتر بقايي، به طور مستند مي دانيم که محرکين اصلي بقايي دکتر عيسي سپهبدي و حسين خطيبي بودند. [19]
اين اسامي، و اسامي چهره هاي بسيار مؤثر ديگر در کودتا، در کتاب کينزر نيز، مانند منابع مشابه پيشين، به کلي غايب اند. در اين باره در مقاله "سر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332" به تفصيل سخن گفته‎ ام.
* کينزر توصيفي از صحنه بازگشت شاه به ايران، پس از کودتا، به دست داده است. در اين صحنه، آيت الله کاشاني، در کنار «شعبان بي مخ» در ميان مستقبلين حضور دارد: «صدها نفر از دوستداران شاه، زاهدي و سرهنگ نصيري و سرلشکر باتمانقليچ و آيت الله کاشاني و شعبان بي مخ و سفير کبير لوي هندرسون حضور داشتند. اين ها کساني بودند که به پيروزي عمليات آجاکس کمک کرده بودند.» (ص 190)
مورخين مي دانند که شأن آيت الله کاشاني برتر از آن بود که در مراسم استقبال از شاه (31 مرداد 1332) حضور يابد و در اين مراسم حضور نداشت.
* کينزر تنها در چند سطر از حادثه مهمي چون قتل سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني کل کشور، سخن مي گويد. (ص 160) او بر اهميت اين حادثه، که برخلاف مندرجات تاريخچه ويلبر، شروع واقعي عمليات کودتا بود، تأکيد نمي کند و جايگاه مهم آن را در حوادث پسين متذکر نمي شود.
* کينزر جايگاه اسدالله رشيديان در سال هاي پس از کودتا را چنين توصيف کرده است: اسدالله رشيديان، که «شبکه براندازي او مرکب از روزنامه نگاران، سياستمداران، ملاها و رهبران گروه هاي تبهکار نقش قاطعي در پيروزي عمليات آجاکس ايفا کرده بود»، در سال هاي پس از کودتا در تهران ساکن بود و به همراه برادرانش، با حمايت شاه، تجارت گسترده اي را سامان مي داد. خانه او به سالن محل اجتماع سياستمداران و ساير متنفذين بدل شده بود که سرنوشت آينده ايران را بررسي مي کردند. (ص 199)
در قدرت و ثروت برادران رشيديان ترديدي نيست؛ ولي استفن کينزر به گونه اي سخن گفته که گويا در دوران طولاني پس از کودتا همه کاره ايران برادران رشيديان بودند.
* اين توصيف داستان گونه و اغراق آميز درباره وضع شعبان جعفري پس از کودتا به شکل مضحکي تکرار مي شود. به نوشته کينزر، در دوران پس از کودتا، «شعبان بي مخ، در کاديلاک زردرنگ اهدايي شاه سوار مي شد، و اسلحه کمري در جيب به آرامي در خيابان هاي تهران رانندگي مي کرد و آماده بود تا به هر کسي که ضد شاه و هوادار مصدق به نظر مي رسيد حمله ور شود.» (ص 200)
* در کتاب کينزر، رگه هايي از تعلقات يا تأثيرات صهيونيستي به چشم مي خورد. مثلاً در آنجا که انفجار مشکوک مرکز يهوديان در بوئنوس آيرس (1994) و انفجارهاي مشابه ديگر را، که ردپاي موساد و کانون هاي مرموز توطئه گر غرب در آن مشهود است، به حکومت جمهوري اسلامي ايران نسبت مي دهد. از نظر کينزر، بمب گذاري بوئنوس آيرس «نفرت انگيزترين جنايت ضد يهودي در دوران پس از هالوکاست» است. (ص 203) يا در جاي ديگر، بر تبليغات سيا عليه دکتر مصدق به عنوان «يهودي تبار» تأکيد مي کند (ص 6) حال آن که، صرفنظر از چند مورد نادر از درج اين اتهام در برخي نشريات سخيف آن زمان، دکتر مصدق، حتي در ميان سرسخت ترين مخالفان نيز، هيچگاه چنين شهرتي نداشت.
* به رغم اين که استفن کينزر، کتاب استفن دوريل درباره تاريخ ام. آي.6 را به عنوان يکي از مآخذ خود ذکر کرده، ولي در کتاب همه مردان شاه حتي يک بار نامي از جرج کندي يانگ، طرّاح و فرمانده اصلي عمليات، ذکر نشده است. اين ادامه رويه اي است که در خاطرات روزولت، خاطرات وودهاوس و تاريخچه ويلبر ديده مي شود. جرج کندي يانگ از سال 1951، در دولت کلمنت اتلي از حزب کارگر، رئيس دسک خاورميانه در ام. آي. 6 بود و در دولت آيزنهاور قائم مقام ام. آي. 6 شد. همو بود که به عنوان رئيس مافوق وودهاوس وي را به ايران اعزام کرد. استفن دوريل، به رغم ادعاهاي ويلبر، عمليات آمريکايي آجاکس را «بازنويسي» طرحي مي داند که سرجان سينکلر و جرج کندي يانگ، رئيس و قائم مقام ام. آي. 6 بريتانيا، تهيه کرده بودند. روح اين عمليات، ايجاد چنان فضايي در تهران بود که ايرانيان مجبور شوند ميان نهاد موجود سلطنت و «آينده نامعلومي» که مصدق وعده مي داد، يکي را انتخاب کنند. اگر چنين انتخابي صورت مي گرفت، برنده سلطنت بود. [20]
* در کتاب استفن کينزر، سر شاپور ريپورتر، مسئول عوامل و شبکه هاي داخلي اينتليجنس سرويس و رابط اين سازمان با محمدرضا پهلوي، نيز غايب است.
* کينزر، به تبعيت از سنت روزولت و وودهاوس و ويلبر، تمامي عوامل بريتانيا در ايران را با نام عام «برادران رشيديان» مي شناساند. درباره اين عنوان و کاربرد آن در تاريخنگاري کودتاي 28 مرداد در مقاله "سر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332" توضيح داده‎ ام.
استفن کينزر کودتاي 28 مرداد 1332 را در پايه تمامي تحولاتي قرار مي دهد که به حادثه 11 سپتامبر و حوادث متعاقب آن انجاميد. کودتاي 28 مرداد توضيحي است بر علل اشغال سفارت آمريکا در تهران در سال 1979 و گروگان گيري کارکنان آن. دانشجويان ايراني مي ترسيدند که ماجراي روزهاي 25 تا 28 مرداد تکرار شود و مأموران سيا در سفارت آمريکا شاه را به ايران بازگردانند. (ص 202) اين حادثه در صحنه داخلي ايران به تقويت «مهاجم ترين عناصر در ائتلاف انقلابي» انجاميد و «سير تاريخ سياسي ايالات متحده آمريکا» را نيز دگرگون کرد. در پيامد اين اقدام بود که «ايالات متحده در جنگ طولاني و هولناک عراق با ايران از عراق حمايت کرد و در اين فرايند ديکتاتوري صدام حسين در عراق تحکيم شد.» به اين ترتيب، «در دهه 1980 روحانيون بنيادگراي ايران نوعي از فاشيسم ديني را بر ايران تحميل کردند و کشور خود را به مرکز تبليغات تروريستي در خارج بدل نمودند.» آن ها کمي پس از حمايت از گروگان گيري ديپلمات هاي آمريکايي در تهران، به حمايت مالي و تسليح حماس، حزب الله و ساير گروه هايي پرداختند که به عمليات تروريستي اشتغال داشتند. رهبران انقلابي ايران و اشتياق آنان به انجام «هولناک ترين انواع خشونت» سبب شد که ايشان به «قهرمانان فناتيسم» در برخي از کشورهاي ديگر بدل شوند و افغان ها با الهام از آنان طالبان را ايجاد کنند. به اين ترتيب، طالبان در کابل به قدرت رسيد و اسامه بن لادن اين شهر را به مرکز حملات تروريستي خود بدل کرد. (ص 203) با اين استدلال بسيط، در دو صفحه کودتاي 28 مرداد 1332 در پايه حادثه مرموز 11 سپتامبر قرار مي گيرد.
هر چند نبايد جايگاه کودتاي 28 مرداد را در سلسله اقدامات تجاوزکارانه و مداخله گرانه دولت هاي ايالات متحده آمريکا، که تلقي منفي مردم خاورميانه را از امپرياليسم آمريکايي شکل داد، کم اهميت شمرد، ولي نمي توان با تحليل ساده و تک عاملي استفن کينزر نيز موافق بود. کودتاي 28 مرداد در متن تصويري عام تر و جامع تر قابل تبيين است که در نيمه دوّم سده نوزدهم ميلادي پديده اي به نام "امپرياليسم آمريکايي" را تکوين بخشيد. اين همان پديده اي است که در آغاز سده بيستم، هابسون در کتاب کلاسيک و نامدار خود، امپرياليسم، به توصيف آن پرداخت و آن را «نيرومندترين جنبش در سياست جاري دنياي غرب» خواند. [21] به نوشته هابسون، ايالات متحده آمريکا نيز در اواخر سده نوزدهم با اشغال هاوايي و بقاياي مستملکات استعماري اسپانيا در قاره آمريکا به اين موج پيوست. [22] هابسون افزود: «رسالت تمدن سازي»، که ايالات متحده آمريکا مدعي آن است، نيروي محرکه امپرياليسم آمريکايي است و «به شکلي آشکار تابع عامل اقتصادي.»
اشتياق پرشروشور پرزيدنت روزولت براي توسعه "تمدن" نبايد ما را فريب دهد. اين آقايان راکفلر، پي يرپونت مورگان، حنا، شواب، و همکاران آن ها هستند که به امپرياليسم نياز دارند و آن را بر شانه اين جمهوري بزرگ غرب تحميل مي کنند. آن ها به امپرياليسم نياز دارند زيرا مي خواهند از منابع عمومي کشور خود استفاده کنند براي ايجاد زمينه هاي سودآور براي گردش سرمايه هاي خود که در غير اين صورت عاطل خواهد ماند.[23]
در گسترش اين امپرياليسم در دوران پس از جنگ دوّم جهاني، دولت ترومن بنيانگذار بود و دولت آيزنهاور ادامه دهنده راه آن.
تصويري که کينزر از کودتاي 28 مرداد به عنوان منشاء «تروريسم خاورميانه» به دست مي دهد، از زواياي مختلف قابل نقد و نفي است. مثلاً، چرا کينزر کودتاي مشترک ژوئيه 1952 سيا و ام. آي. 6 در مصر را در بنياد حادثه 11 سپتامبر نمي بيند؟ اين کودتا کمي بعد، در سال هاي 1954-1956، به صعود جمال عبدالناصر انجاميد و در دهه 1960 ميلادي موجي نيرومند از گرايش هاي ضد آمريکايي- ضد انگليسي- ضد اسرائيلي را در ميان اعراب و سراسر جهان اسلام پديد ساخت. صرفنظر از تقدم زماني کودتاي مصر بر ايران، آيا تأثير احساسات ضد آمريکايي که در دوران جمال عبدالناصر شکل گرفت بر جهان اسلام بيش تر است يا تأثير کودتاي 28 مرداد؟ آيا روزنامه نگار ديگري نمي تواند مانند کينزر کتابي بنويسد و دولت ترومن را به دليل نقش آن در کودتاي ژوئيه 1952 مصر "مقصر اصلي" در بنيانگذاري "تروريسم خاورميانه" و حادثه 11 سپتامبر بشناساند؟
آيا اقدامان دولت جان کندي، رئيس جمهور از حزب دمکرات، در تحميل برنامه هايي با پيامدهاي تخريبي عميق بر جامعه ايران در دهه 1960 ميلادي، که اين بار با نام "اصلاحات" نه "کودتا" انجام گرفت، حادثه بزرگ ديگري نبود که احساسات ضد آمريکايي را در ايران شدت بخشيد؟ همگان مي دانند که اين مداخله قيام 15 خرداد 1342 را پديد آورد که انقلاب اسلامي ايران مولود مستقيم آن است.
آيا تأثير حمايت هاي بي دريغ دولت هاي ايالات متحده آمريکا از دولت اسرائيل، از جمله حمايت دولت حزب دمکرات، به رهبري ليندون جانسون، در جريان جنگ شش روزه (ژوئن 1967) از اسرائيل، در ايجاد احساسات ضد آمريکايي در ميان مسلمانان بيش تر است يا تأثير کودتاي 28 مرداد؟
پرسش هاي فراواني از اين دست مي توان مطرح کرد. به علاوه، همان گونه که يکي از منقدين به درستي توجه کرده، انتساب ريشه هاي فناتيسم اسامه بن لادن و طالبان به حوادث تاريخ معاصر ايران تحليلي سست بنياد است. منقد فوق مي افزايد: «در واقع، ايران انقلابي و افغانستان طالباني خصم بودند نه متحد و حتي در سال 1998 در آستانه جنگ قرار گرفتند.» (نيويورک تايمز، يکشنبه، 10 اوت 2003) به راستي چرا کينزر در بررسي ريشه هاي طالبان و پديده اي به نام اسامه بن لادن به سرمايه گذاري هاي عظيم سيا در جنگ افغانستان عليه نيروهاي اشغال گر شوروي کمترين توجهي نمي کند؟
گزارش استفن کينزر از کودتاي 28 مرداد 1332 روايتي آمريکايي و براي آمريکائيان است که بي دقتي هاي فراوان تاريخي و تلاش براي ارائه يک تئوري تک عاملي از ريشه هاي حادثه 11 سپتامبر آن را بي اعتبار کرده است. در گزارش استفن کينزر نثر داستان گونه بر دقت تاريخي به شدت غلبه دارد و گاه صحنه هايي عجيب مي آفريند. يک نمونه بارز، توصيف کينزر از ملاقات هريمن و آيت الله کاشاني است و نمونه ديگر داستان سفر کينزر به ايران در چهل و نهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد و استقرار او در هتل لاله: متصدي پذيرش هتل کليد اتاق 911 را به او مي دهد. کينزر بلافاصله تشابه شماره اتاق را با تاريخ 11 سپتامبر (11/ 9) درمي يابد و اعتراض مي کند. متصدي هتل به اين اعتراض توجهي نمي کند و با خونسردي پاسخ مي دهد: اين اتاقي است که براي اقامت شما در نظر گرفته شده است. (ص 217) گويي تعمدي در کار است که يک آمريکايي در ايران، پس از 11 سپتامبر، در اتاق 911 جاي داده شود!

يادداشت: رويال داچ شل و پالايشگاه نفت آبادان

مشاور آورل هريمن، نماينده ترومن و دوست صميمي چرچيل، در مذاکرات او با دولت مصدق والتر لوي بود. رونالد فري ير مي نويسد: «آورل هريمن در خلال مسافرتش به تهران در ماه هاي ژوئيه و اوت 1951/ تير و مرداد 1330 با کمک والتر لوي مشاور نفتي اش بيهوده تلاش کرد به مصدق و مشاورانش توضيح بدهد که عمليات اجرايي به ويژه در مورد پالايشگاهي به عظمت و پيچيدگي آبادان نيازمند به کار گرفتن يک سازمان يکپارچه است نه استخدام کارشناسان خارجي به طور انفرادي.» (مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، ص 297)
با توضيحات بعد روشن مي شود که منظور از اين «سازمان يکپارچه» مجتمع نفتي رويال داچ شل است.
اچسون، هريمن و ساير مقامات دولت ترومن در مذاکرات آبان 1330/ اکتبر 1951 در آمريکا بر سر مالکيت پالايشگاه آبادان به شدت بر مصدق فشار مي آورند. فري ير مي نويسد: «درست پيش از ملاقات با اچسون، در 24 اکتبر/ 2 آبان مصدق به طور فوق العاده محرمانه موافقت کرد که پالايشگاه آبادان به شرط آن که تحت کنترل انگليسي ها نباشد مي تواند در مالکيت خصوصي باقي بماند. اما والتر لوي در اين مورد ترديد داشت.» (همان مأخذ، ص 306)
مذاکره در اين زمينه ادامه مي يابد. پيشنهاد گروه هريمن و اچسون در مذاکرات با مصدق اين بود: «تحويل پالايشگاه آبادان به يک شرکت هلندي». (همان مأخذ، ص 307) به اين ترتيب، روشن مي شود که منظور هريمن از «به کار گيري يک سازمان يکپارچه» براي اداره پالايشگاه آبادان کمپاني رويال داچ شل است.
در مذاکرات اچسون، وزير خارجه آمريکا، با مصدق، جرج مک گي، معاون اچسون، نقش برجسته داشت. مک گي متولد تگزاس و فارغ التحصيل دانشگاه اوکلاهما بود. او تحصيلات خود را در دانشگاه آکسفورد ادامه داد. مک گي، به نوشته جيمز بيل، «خود را انگلوفيل مي دانست» و «ضمن ساليان متمادي دوستي نزديکي با برخي شخصيت هاي متنفذ انگليسي برقرار کرده بود.» جيمز بيل مي افزايد: «مک گي يک شخصيت کليدي در حکومت دمکرات ها بود که در برابر امواج ناسيوناليسم که در آسيا و خاورميانه به حرکت درآمده بود حساسيت نشان مي داد.» (همان مأخذ، ص 430)
پيشنهادهاي مک گي به مصدق در پنج محور خلاصه مي شد. نکته مهم در محور دوّم اين پيشنهادات اين بود: «پالايشگاه آبادان به يک شرکت غير انگليسي فروخته شود و شرکت مزبور کارشناسان خودش را انتخاب کند.» (همان مأخذ، ص 440)
جيمز بيل مي افزايد: طرح ديگري از سوي چارلز راينر، از اعضاي بلندپايه وزارت کشور ايالات متحده آمريکا، مطرح شد که پيشنهاد مي کرد «دولت بريتانيا بي درنگ از موقعيتي که در شرکت نفت انگليس و ايران دارد دست بکشد و شرکت مزبور مرجحاً تحت اداره هلند يا آمريکا قرار گيرد.» (همان مأخذ، ص 446)
مک گي در خاطراتش مي نويسد: «مصدق تنها يک بار در برابر شگفتي من عقب نشيني کرد و آن هم شبي ديروقت در آپارتمانش در هتل نيويورک و بر سر آبادان، بزرگ ترين پالايشگاه جهان، بود. او داوطلبانه اعلام داشت که برخلاف تصور عموم در قانون ملّي شدن نفت ذکري از پالايشگاه آبادان نشده و بنابراين شامل آن نمي شود. من تصور کردم که اين بدان معني است که پالايشگاه هنوز متعلق به شرکت نفت انگليس و ايران است و بنابراين شرکت بايد آن را تملک کند و در اين صورت شرايط فروش آن قابل مذاکره خواهد بود. بعداً نيز مصدق نه تنها اين مطلب را به اچسون و من تأکيد کرد بلکه حتي موافقت کرد که کمپاني شل (انگليسي- هلندي) خريدار قابل قبولي خواهد بود.» (همان مأخذ، صص 478-479)
مک گي در ادامه مي نويسد: «هنوز شرايط و مسائل ديگري باقي مانده بود ولي ما کل قضيه را در نظر گرفتيم که عبارت بود از رضايت مداوم مصدق به فروش پالايشگاه ملّي نشده آبادان به کمپاني انگليسي- هلندي شل...» (همان مأخذ، ص 483)
احتمالاً مصدق براي جلب حمايت هريمن و ساير مقامات متنفذ دولت ترومن وعده انتقال مالکيت پالايشگاه آبادان به رويال داچ شل را داد ولي به آن عمل نکرد. اين ترفند مصدق مرا به ياد جمله اي از يک ديپلمات انگليسي درباره احمد قوام مي اندازد: «احمد قوام در مذاکره با خارجي ها به سادگي کشور خود را مي فروشد ولي هيچگاه جنس را تحويل نمي دهد.»

پی نوشت:

1- Stephen Kinzer, All the Shahs Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror, Hoboken, New Jersy: John Wiley & Sons, June 2003, 272 pages.
2- Robert Penn Warren
3- All the King’s Men
4- Robert Rossen
5- Bob Woodward
6- Carl Bernstein
7- All the Presidents Men (1974)
8- Operation Sheepskin
9- Field Marshal Alexandros Papagos
10- Wilbur C. Eveland, Rapes of Sand, New York: 1980, pp. 95-105, 125; John Ranelagh, The Agency: The Rise and Decline of The CIA, New York: Simon and Schuster, 1986, p. 297
آيت الله کاشاني بعدها گفت: «در مصر محمد نجيب پاشا را روي کار آوردند و در ايران هم قوام السلطنه را. نجيب پاشا باقي ماند ولي قوام را من در اثر فداکاري بيش از چهار روز نگذاشتم باقي باشد.» (آيت الله کاشاني به روايت اسناد ساواک، ج 2، صص 564)
11- Pete Du Pont, "Making the World Safe for Nuclear Terrorists", http://www.ncpa.org/~ncpa/oped/dupont/dup82798.html
مقاله پيته (پيتر) دوپونت تا جند ماه پيش در آدرس بالا قابل دستيابي بود.
12- براي آشنايي با پيوندهاي دو خاندان هريمن و بوش بنگريد به: "سيماي خانوادگي جرج بوش" در: www.shahbazi.org
13- NSC 136/1, “ United States Policy Regarding the Present Situation in Iran,” dated November 20, 1952
براي مطالعه ترجمه فارسي اين سند بنگريد به: عبدالرضا هوشنگ مهدوي و اصغر اندرودي [مترجم]، اسناد روابط خارجي آمريکا دربارۀ نهضت ملّي شدن نفت ايران، تهران: علمي، 1377، ج 2، صص 784-790؛ صادق خرازي، آمريكا و تحولات ايران: اسناد و مدارك آزادشده دولت ايالات متحده آمريكا درباره جنبش ملّي شدن صنعت نفت ايران، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1380، صص 85-94. در دو مأخذ فوق مي توان سير تحول نگرش دولت آمريکا به حوادث ايران را بر اساس اسناد سياستگزاري شوراي امنيت ملّي ايالات متحده دنبال کرد.
14- Marc Trachtenberg
15- Melvyn Leffler
16- Francis J. Gavin, “ Politics, Power, and US Policy in Iran, 1950-1953” , Journal of Cold War Studies, 1.1, Winter 1999
17- Mark Gasiorowski, "The 1953 Coup D-etat in Iran", Journal of Middle East Study, No. 19, (1987).
18- نمونه هاي ديگري از اين گونه بي مبالاتي ها در مقاله گازيوروسکي وجود دارد. مثلاً، او قتل افشارطوس را به سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6) نسبت مي دهد و براي اين ادعاي بزرگ فقط به ايران تايمز مورخ 31 مه 1985 استناد مي کند.
19- بنگريد به: "معماي دکتر مظفر بقايي" در: shahbazi.org
20- Stephen Dorril, MI6: Inside the Covert World of Her Majesty Secret Intelligence Service, New York: The Free Press, 2000, p. 586
درباره جرج کندي يانگ در مقاله مستقلي سخن گفته و در آينده نيز او را بيش تر معرفي خواهم کرد.
21-John A. Hobson, Imperialism: A Study, New York: James Pott and Co., 1902, Part 1, chapter 1, paragraph 1 (1.1.1).
22- ibid, 1.6.6.
23- ibid, 1.6.11.



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله